(1)
در نخستین ماهی که آمنه به پیامبر صلی الله علیه و آله باردار بود. نامه ای از مدینه به عبدالمطلب رسید؛ «دخترت فاطمه در مدینه از دنیا رفته و ثروت بسیاری بر جای گذاشته است. هرچه سریعتر به مدینه بیا که اموال وی در خطر است.»
عبدالمطلب به همراه پسرش عبداللّه به مدینه رفتند و ده روز آنجا ماندند، هنگامی که قصد بازگشت به مکه داشتند عبداللّه بیمار شد و بیماری او 15 روز طول کشید، تقدیر الهی چنین بود که این پدر گرامی قبل از ولادت فرزند دنیا را وداع گوید تا روی همچون ماه او را نبیند. این بود که روز شانزدهم عبداللّه در یثرب از دنیا رفت و فرزند و مادر را تنها گذاشت. سفر وی به مدینه در ماه اول بارداری آمنه و وفات او در ماه دوم بود.
عبدالمطلب در سوگ پسر جوانش چنان می گریست که برای دلداری او هاتفی از غیب ندا داد: «آن کس که خاتم پیامبران در صلب وی بود از دنیا رفت و کیست که مرگ را بخشد؟!» سپس عبدالمطلب فرزندش را غسل داد و به خاک سپرد و قُبه ای بر قبر او ساخت و به مکه بازگشت.
از سویی خبر وفات عبداللّه به آمنه رسید. او با شنیدن خبر مرگ همسر جوانش که هنوز دو ماه از ازدواجشان نگذشته بود، عزاداری برپا نمود.
عبدالمطلب نزد آمنه آمد و گفت؛ «ای آمنه محزون مباش که در وجود تو خاتم پیامبران است.» با این سخن عبدالمطلب، آمنه تسکین یافت و قلبش آرام گرفت.